..... به دريا ها و ساحلها !!
***************
شب بود و دريا بود و ساحل ساكت و سرد !
دريا وجودش را به ساحل هديه مي كرد !
از مرز تنهايي خود با عشق آمد
ساحل تكبر كرد و دريا را عقب زد !
ساحل تكبر كرد و دريا را عقب زد
يكبار ديگر در وفاداري محك زد !
دريا خروشيد و براي عذرخواهي
پاشيد بر گيسوي ساحل گوش ماهي !
ساحل به دريا گفت با شور غريبي :
تا كي مرا باگوش ماهي مي فريبي؟
تا كي برايم ارمغانت تكه سنگ است؟
اين هديه ها مال خودت اسباب ننگ است !
زخم دل دريا دوباره باز ميشد
غم در صدايش دم به دم آواز ميشد
دريا براي ساحلش آواز ميخواند
شعري به لحن بندري با ساز ميخواند :
وقتي كه تنهايي تو را بيتاب ميكرد !
چشم تو را لالايي من خواب ميكرد !
وقتي تنت ميسوخت در تب شوره ميكرد !
پاي تو را دست چه كس پاشوره ميكرد !؟
هرگز به من از عشق خود چيزي نگفتي !
تا كي مرا پس ميزني تا پس نيفتي ؟
تا كي بجاي بوسه سهم من حباب است ؟
تا كي سوال با تو بودن بي جواب است ؟
وقتي تو را با ما سر ناسازگاريست !
اين رفتن و برگشتن بيهوده كافيست ؟
دستان تو از عشق من تر شد ببخشيد !
تكرار عشق من مكرر شد ببخشيد !
نظرات شما عزیزان: